جدول جو
جدول جو

معنی سبوح خوان - جستجوی لغت در جدول جو

سبوح خوان
(نیو دَ / دِ)
آنکه سبوح و قدوس... برخواند. فرشته:
جرعۀ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی.
خاقانی.
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحۀ پارسا میگریزم.
خاقانی.
پیش کآن قرا شود سبوح خوان
در صبوح عیش جان درخواستند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسبیح خوان
تصویر تسبیح خوان
کسی که ذکر خدا می کند، آنکه ذکر خدا را با آواز خوش می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبق خوان
تصویر سبق خوان
کسی که نزد استاد درس می خواند، متعلم، شاگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح خوان
تصویر صبح خوان
ویژگی مرغی که هنگام صبح آواز می خواند، در علم زیست شناسی کنایه از بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان، شباهنگ، عندلیب، شب خوٰان، مرغ سحر، مرغ چمن، بوبرد، بوبردک، زندواف، زندوان، زندباف، هزارآوا، فتّال، هزار، هزاران برای مثال چه حالت است که گل در سحر نماید روی / چه آتش است که در مرغ صبح خوان گیرد (حافظ - ۱۰۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ثَ)
آنکه ذکر خدارا به صوت خوش میخواند. (ناظم الاطباء) :
بنمایم دوازده صف، راست
همه تسبیح خوان بی آواز.
ناصرخسرو.
اگرمرغ زبان تسبیح خوان است
چه تسبیح آرد آن کو، بی زبان است.
نظامی.
نه بلبل بر گلش تسبیح خوان است
که هر خاری به تسبیحش زبان است.
(گلستان).
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح خوان و من خاموش.
(گلستان).
، آنکه نماز برای کسی میکند و اجرت میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ کَ / کِ)
خورندۀ صبوح. آنکه صبوحی خورد:
نوشین چو دم صبوح خواران
مشکین چو دهان روزه داران.
خاقانی.
رجوع به صبوح شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِ تَ / تِ)
که سبق خواند. متعلم. (آنندراج) :
معلم کیست عشق و گنج خاموشی دبستانش
سبق نادانی ودانا دلم طفل سبق خوانش.
جامی.
رجوع به سبق شود
لغت نامه دهخدا
(اَهْ دُ خوا / خا)
مرغ صبح خوان، بلبل:
ز پرده نالۀ حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی.
حافظ.
چه حالت است که گل در سحر نماید روی
چه آتش است که در مرغ صبح خوان گیرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ خوا / خا)
کنایه از آسمان است. (برهان) (آنندراج) :
قرصۀ زر شد نهان در سفرۀ لعل شفق
ریزۀ سیمین بروی سبز خوان آمد پدید.
خواجه عمید (از آنندراج).
، در این شعر ظاهراً کنایه از زمین سبزه زار است:
هر گره از رشتۀ آن سبز خوان
جای زمین بود و دل آسمان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یِ پَ)
خوانندۀ لوح. که لوح خواند.
- طفل لوح خوان، کودک نوخوان و خط آموخته:
وآن کوس عیدی بین نوان بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده.
خاقانی.
نصرت تو زاده تا باتیغ اوست
چرخ طفل لوح خوان می خواندمش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نیایا آنکه برای کسی نماز میگزارد و عبادت میکند و پول میگیرد، آنکه ذکر سبحانیت خداوند را میگوید آنکه ذکر هایی درباره پاکی و سبحانیت خدا بر زبان میراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوح خوار
تصویر صبوح خوار
آنکه صبوحی خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز خوان
تصویر سبز خوان
آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق خوان
تصویر سبق خوان
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح خوان
تصویر صبح خوان
پگه خوان بلبل هزار دستان پرنده ای که در وقت صبح آواز خواند، بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوح خوان
تصویر لوح خوان
آنکه لوح را بخواند. یا طفل (کودک) لوح. کودک نو آموز
فرهنگ لغت هوشیار